Monday, June 20, 2011

این روزها دوستی ها بوی بنزین گرفته است.

تا چند وقت پیش وقتی دوستت را می دیدی، یا اگر در خانه ی شما مهمان بود، او را سوار ماشین میکردی و تا مقصد می رساندیش.
با گران شدن بنزین دیگر حتی تعارف هم نمی کنی، که مبادا تعارفت را قبول کند.
وقتی دیر وقت است و به دوستت میگویی مرا برسان، با صراحت میگوید،" بنزین ندارم."، دنیا روی سرت خراب میشود.
دوست داری بمیری و این روزها را نبینی که دوستت فقط ادعای رفاقت دارد و بوی بنزین می دهد.
راستش را بخواهید، دوست هم بی تقصیر است. با بیست و اندی سال،  پول تو جیبیشش را از پدرش میگیرد، پول بنزین را هم از پول تو جیبیهایش پرداخت میکند.
کمی به دوستانمان حق بدهیم، سر خیابان تاکسی ها منتظر ایستاده اند، این بار را بدون کولر تا خانه می رویم.

Saturday, June 18, 2011

آخرین وسوسه مسیح/

وقتی دنیا را آفرید حتم دارم که خود را توی هچل انداخت. ماهی فریاد می زند : ای خدا مرا کور نکن . نگذار وارد تور شوم . ماهیگیر داد می زند : خدایا ماهی را کور کن . وادارش کن وارد تور شود . خدا به کدامش گوش کند ؟گاهی حرف ماهی را گوش می کند و گاهی حرف ماهی گیر را . و این جوریست که دنیا می چرخد...!

آخرین وسوسه مسیح/ نیکوس کازانتزاکیس

Monday, June 13, 2011

عشق سالهای وبا

هر فردی می تواند در آن واحد ، عاشق چند نفر باشد ، همان غم و اندوه عاشقی را با هر يك از آنها احساس كند ، ولی به هيچ يك از آنان خيانت نورزد . فلورنتينو در حالی كه روی اسكله قدم می زد و اين افكار را در ذهن می پروراند، دچار خشمی ناگهانی شد و زمزمه كرد : انگار قلب من ، بيشتر از يك فاحشه خانه ، اتاق دارد ...!

عشق سالهای وبا
گابریل گارسیا مارکز

عشق بازی در هوای تو

داری نفس میکشی، همین گوشه کنارها...
بازدمت در هوای دم من قاطی میشود...
مثل عشق بازیست، مگر نه؟!!!!
انگار که نفس هایت تند و تند صورتم را داغ میکند...

Friday, June 10, 2011

حادثه

به رفتن ها و نیامدن هایت عادت کرده ام...
ولی هنوز سوء قصدت به جام های من، مفهوم نیست...
هر چه دوست داری بشکن، من که به خود نمیگیرم...
باز هم اتفاق بود...
مثل حادثه ی...