Saturday, February 11, 2012

ادعای الکی

دلم میخواد ادعا بکنم.
ادعا کنم که الان فقط به فکر سوریه و کشتار مردمش هستم.
ادعا کنم به ایران و تحریمش فکر میکنم، به گوشت های کیلویی هوار هزارتومان.
میخواهم حتی ادعای آخرم کون آسمان را پاره کند، میخواهم ادعا کنم آنقدر خوش به حالم است، آنقدر به سفر های بعد کنکورم فکر میکنم. آنقدر خوشحالم که میروم تهران با دوستانم خوش میگذرانم. حتی با "آ". می خواهم به همه ثابت کنم من خیلی هم چشم دارم او را ببینم، به من چه که دل می دهد قلوه میگیرد. به من چه که میگوید فردا امتحان زبان داااارم. و با یک فونت کشیده اسمش را صدا می زند. و منتظر دلداری است. 
می خواهم ادعا کنم خیلی راحت بی خیالش شده ام، آنقدر راحت که وقتی شوخی های خرکی اش با بقیه برایم رو می شود هااااررر هاااررر میخندم.
روی زشت ماجرا اینجاست که نمی شود اسمش را خیانت گذاشت. خیانت به چی؟ به کی؟؟
من خیلی خوب ادعا میکنم.
اینبار نه اشکی دارم که بریزم، نه داد و بیدادی که بکنم! من سکوتم را میکنم،  سکوت هم مرا.
آنقدر من و سکوت با هم میمانیم تا هر دو سنگ شویم.

Friday, February 10, 2012

1روز قبل از انفجار نور هر سال

از کل 365 روز سال فقط یه 4-5 تایی خاص است، برای من هم که تنها خاص های خوب را نگه میدارم 1-2 تایی بیشتر باقی نمی ماند.
امروز یکی از آن روزهای مثلن قشنگ است، حالا اینکه قشنگیش را من ندیدم دلیل بر رَد این واقعیت عظیم نمی شود.
من توقعم از زندگی زیاد نیست، نه اینکه فکر کنید میخواستم در این روز خاص که مادرش تصمیم گرفت او را بزاید تا صبح بنشینم ور دلش، هی بگویم به به که به دنیا آمدی، او هم لبخند های مضحک تحویل دهد بعد به سلامتیش هی شراب بنوشیم هی دلمان قیلی ویلی رود؛ و چون این اتفاق نیفتاده شاکی هستم؛ یا مثلن الآن که به سلامتی نیست، تا صبح هی اس ام اس بفرستم آن سر دنیا تا شاید یکی برسد و ایشان به میمنت این اس ام اس ذوق مرگ شوند، یا آدرس کوفتی شان را مرحمت کند که 1ماه زودتر کادو را بفرستم که روز تولدش در خانه اش را بزنند کادو را بدهند بعد بیاید زنگ بزند بگوید:
.WwOoOoOoOwW
نه والا، نه من اهل این جنگولک بازی ها هستم و نه او آدم است. آدم این حرف ها و کارها منظورم بود :دی
منِ خاک بر سر با تمام بی خبری هایم از وضعیت Relationship َش ، به یک مرسی خشک و خالی هم راضی بودم.
البته نه اینکه الآن ناراضی باشم، نه. کلن پوستم کلفت تر از این صحبت هاست. :دی
حالا فکر نکنید آنجا خیلی لاو است، تحویل نمیگیرد. نه!!! (شاید هم باشد) این موضوع به رابطه اش با دوست داشته شدن مربوط میشود. یعنی رابطه اش با دوست داشته شدن، مثل کش تنبان می ماند، در میرود.(نمی دونم کش تنبان با چی، شاید با خود تنبان.)
حالا خیلی پا پیچ این موضوع نشویم بهتر است. خیلی 3پیچ شویم تاوان تبریک تولد و غلط های زیادی هفته ی پیش از 1ماه سکوت به 6 ماه سکوت و خطر ایگنور شدگی از oovoo  و غیره تبدیل میشود.
برای سلامتی همه ی بیماران صلوات محمدی ختم شه لطفن.
اجرُکُم عندالله.

Wednesday, February 8, 2012

LACRIMOSA

در زندگی زخم‌هایی هست که، ...همون که صادق هدایت گفته. و اما  دارویش، فراموشی به وسیله ی شراب و خواب مصنوعی به وسیله ی افیون است.
حالا ما تو این هاگیر واگیر شراب و افیون از کجا بیاریم؟؟!! صادق هدایت هم نفسش از جای گرم بلند می شد. فکرش رو هم نکرده بود اگر بعضی ها تو خونشون شراب و افیون پیدا نشه چه خاکی بریزن تو سرشون؟؟!!

ایرادی ندارد من هم بعضی وقت ها چس ناله کنم. من که برای تمام عمرم ادعا نکرده ام، برای روزهایی که شاد بودم ادعا میکردم. امروز هم دوست دارم به خود کشی فکر کنم حتی. طوری نمیشود. هیچ کس با فکر کردن به خود کشی نمرده است.

مثلن اگر بیایم فکر کنم تمامِ آرزوهایم،یا نه، مقدار نزدیک به خیلی از آرزوهایم به یکباره از هم پاشیده، حق ندارم به خود کشی فکر کنم؟؟!! منظورم فقط فکر کردن است. معلوم است حق دارم. هیچ کس نمی تواند این حق را از من بگیرد. این که دیگر اختیار قسمتی از جسمم نیست که دست خودم نباشد، این یکی کل جسم من است.

تازه فهمیده ام بت پرست های زمان ابراهیم چه حسی داشتند. نه اینکه نفهم باشند، نفهمند بت ها سنگ و چوبند؛ میفهمیدند ولی باورهایشان زندگی را به کامشان شیرین میکرد، مثل آتشی که باور ابراهیم برایش گلستان کرد.

من دقیقن نمی دانم باورهایم از کجا آمده، ولی آمده. حتی وقتی به خودکشی فکر میکنم، یا وقتی Sezen Aksu  گوش می دهم و خیلی خاک بر سرانه میگوید :

Git git git me dur ne olursun


Gitme kal yalan söyledim
Doğru deil ayrılığa daha hiç hazır deilim
Aramızda yaşanacak yarım kalan bişeyler var.

حضور پررنگ دارند.



Thursday, February 2, 2012

A dangerous method

بسی نگرانم از اوضاع کنونی...
دیروز با مامان رفتم فروشگاه رفاه، که مثلاً خرید کنیم...یک صحنه ی وحشتناک دیدم که تا حالا ندیده بودم!!! تقریباً هیچ خبری از شامپو ی clear, Dove,... نبود. پودر ماشین لباسشویی هم پیدا نکردیم بخریم، مجبور شدیم همان "پاک و دریا" ابتیاع کنیم. به جای نرم کننده های vernel و yumush و...همان رنگین تاژ خودمان را خریدیم. ته مانده ی خمیر دندان crest و signal را در یک عملیات ضربتی و با شجاعت تمام نجات دادم. حتی از آن استوانه ی چرخان پُر از ک.ا.ن.دوم های رنگارنگ و کوچک و بزرگ هم خبری نبود...تنها دلخوشی رفاه گردیم همان استوانه ی چرخان بود :دی... ما که فقط به نظاره ی انواع محصولات Kodex اکتفا میکردیم، بیچاره اونایی که از فردا باید محصولات پرمیس و گل پر و شکوه را مصرف کنند!!! احتمالاً با طعم گلاب و عطر مشهد و زیره کرمان تولید خواهد شد. خار دار هم نمی گوییم، دانه تسبیحی اسم گذاری خواهد شد. دانه تسبیحی درشت، دانه تسبیحی ریز...با روغن کرمانشاه...کشنده ی ا.س.پ.رم هم نداره واسه افزایش امت...روش ا.سپ.رم اضافه میمالن که احتمال 100% شه. اوضاعی میشه اصلن.
صابون لوکس هم نداشتن بخریم، گلنار استفاده میکنیم خیلی هم عالیه. باور کن!!! الآن دارم به ایرانی بودنم افتخار میکنم، همش احساس میکنم لباسام با پودر دریا شسته شده... با شامپو خمره ای داروگر میرم حموم،...و من چقذ ایرانیم!!من آریای ام. این هم یه مدت کوتاه ادامه داره...به زودی شاهد "صابون مراغه" جهت شستشوی البسه "صابون زیتون" و" گیل( نمیدونم فارسیش چیه)" جهت شستشوی موهامون به بازار میاد. مادربزرگم میگفت خیلی هم خوبه، عین نرم کننده های کفار میمونه.
به جای "clean & clear" هم سفید آب یا همان "دومشره" استفاده می کنیم.
کلی کاغذ و بطری و کبوتر خریدم، که نامه بنویسم بذارم تو بطری بندازم تو آب بالاخره میره میرسه آتلانتیک...امسال نه سال دیگه...
کبوتر هم واسه مسافت های نزدیکِ. مثلاً واسه داخل کشور.
گوشی و لپ تاپ هم مثل قوری بند شده ی مامانبزرگم، یا اون آفتابه لگن برنجیِ تو بوفه، قدیمی و یادگاری حساب میشه. انقده خوبه!!! دیگه خانواده ها به هم نزدیک تر میشن. باهم اخبار ساعت 2 و 20:30 میبینیم. به یاد اون موقع ها ساعت 8 شبکه 3 سریال میبینیم. ساعت 9 شبکه 2. ساعت 10 شبکه 1. نمیدونم هنوزم با این ترتیبه یا نه.
میان ویدئو مونو میگیرن. من هارد پُر از فیلمم رو مثل ناموسم زیر چادر گل گلی قایم میکنم. یادم میاد هر شب یک فیلم دانلود میکردم. و وقت نداشتم همشو ببینم.
*******************************************************
آخرین فیلمی که دیدم "A dangerous method " بود...جالب بود...یعنی گذشته از نظریات فرویدِ عزیز... با نظریات عزیز ترش، بازی کیرا نایتلی رو دوست داشتم. خیلی قشنگ نقش یه روانی رو بازی میکرد. یه روانی که تحقیر، هر نوع تحقیری تحریکش میکرد.
روانشناسی جزو اون دسته از علومی هست که عمیقن دوسش دارم. ولی یک مطالعه ی منسجم در این زمینه نداشتم. ولی به زودی حتمن.
شاید بیشتر بررسی کنم فیلمو بعدن...هنوز فرصت تحلیل ندارم. فقط به عشق فروید یه دور نگاه کردم، از این فیلم دیدن های الکی.

Wednesday, February 1, 2012

چرند و پرند

1- یک حسی به من میگوید دارم عاقل می شوم!!
دندان عقلم هی میخواد در بیاد ولی نمی تونه، انگار هنوز بهم اعتماد نداره. حقم داره به قرعان. ولی هر کاری میخواد بکنه، بکنه. فقط این دندونای نازنین منو تو هم فشار نده. خارش لثه از جمله عذاب هایی هست که تو جهنم کاربرد داره، من مطمئنم.

2- ساعت 5 برگشتم خونه که استراحت کنم، بعد شروع کنم درس بخونم. 2 ساعت شیرین خوابیدم، 1ساعت بفرمایید شام دیدم،( جز مزخرفترین برنامه هایی هست که تا حالا دیدم ولی وقتی پای درس در میون باشه، 20:30 هم به نظر جالب میاد) و در کل علافم تا الآن.
یکی از هزاران اخلاق گُهی که دارم اینه که هر کاری رو با نهایت انرژی شروع می کنم، نزدیک نتیجه دهی که می رسه دیگه حس هیچ کاری رو ندارم. مثل الآن که 2 هفته تا کنکور وقت دارم، همه دارن خود کشی میکنن، من دیگه درسم نمیاد. خوبه دیگه، خیلی هم بد نیست، استرس ندارم به جاش.

3- یک بخشی از ذهنم گاهی درگیر مشکلات بقیه اس، به روز ترین موضوع انصراف یکی از دوستام از دانشگاهه. شاید کار درستی انجام داده باشه. واقعیتش اینه که درست ترین کار هم همین بوده. تحصیل یا باید روان  باشه، یا اصلن نباشه. ولی اینکه کلن درس رو بذاری کنار و هیچوقت "مهندس" :دی  نشی، اصلن کار درستی نیست. امیدوارم دوباره کنکور بده و حداقل لیسانسشو بگیره.


4- خودمم احساس می کنم حرفی واسه گفتن ندارم، چون به طور مسخره ای خودمو حبس کردم، و حتی تا سر کوچه هم پیاده نمیرم، حتی از گرانی و قحطی و این حرفا هم خبر ندارم؛ ولی نوشتنم میاد. مجبورم بنویسم دیگه.

5- جدیدن یه حس فوق العاده خوبی دارم، خییییلی خوب.