Friday, February 10, 2012

1روز قبل از انفجار نور هر سال

از کل 365 روز سال فقط یه 4-5 تایی خاص است، برای من هم که تنها خاص های خوب را نگه میدارم 1-2 تایی بیشتر باقی نمی ماند.
امروز یکی از آن روزهای مثلن قشنگ است، حالا اینکه قشنگیش را من ندیدم دلیل بر رَد این واقعیت عظیم نمی شود.
من توقعم از زندگی زیاد نیست، نه اینکه فکر کنید میخواستم در این روز خاص که مادرش تصمیم گرفت او را بزاید تا صبح بنشینم ور دلش، هی بگویم به به که به دنیا آمدی، او هم لبخند های مضحک تحویل دهد بعد به سلامتیش هی شراب بنوشیم هی دلمان قیلی ویلی رود؛ و چون این اتفاق نیفتاده شاکی هستم؛ یا مثلن الآن که به سلامتی نیست، تا صبح هی اس ام اس بفرستم آن سر دنیا تا شاید یکی برسد و ایشان به میمنت این اس ام اس ذوق مرگ شوند، یا آدرس کوفتی شان را مرحمت کند که 1ماه زودتر کادو را بفرستم که روز تولدش در خانه اش را بزنند کادو را بدهند بعد بیاید زنگ بزند بگوید:
.WwOoOoOoOwW
نه والا، نه من اهل این جنگولک بازی ها هستم و نه او آدم است. آدم این حرف ها و کارها منظورم بود :دی
منِ خاک بر سر با تمام بی خبری هایم از وضعیت Relationship َش ، به یک مرسی خشک و خالی هم راضی بودم.
البته نه اینکه الآن ناراضی باشم، نه. کلن پوستم کلفت تر از این صحبت هاست. :دی
حالا فکر نکنید آنجا خیلی لاو است، تحویل نمیگیرد. نه!!! (شاید هم باشد) این موضوع به رابطه اش با دوست داشته شدن مربوط میشود. یعنی رابطه اش با دوست داشته شدن، مثل کش تنبان می ماند، در میرود.(نمی دونم کش تنبان با چی، شاید با خود تنبان.)
حالا خیلی پا پیچ این موضوع نشویم بهتر است. خیلی 3پیچ شویم تاوان تبریک تولد و غلط های زیادی هفته ی پیش از 1ماه سکوت به 6 ماه سکوت و خطر ایگنور شدگی از oovoo  و غیره تبدیل میشود.
برای سلامتی همه ی بیماران صلوات محمدی ختم شه لطفن.
اجرُکُم عندالله.

No comments:

Post a Comment