Friday, December 16, 2011

انسانم آرزوست

جدیداً دوست دارم همه رو اصلاح کنم، دلم میخواد اشتباهات همه رو یه جورایی بهشون یاد آور شم. و تا این کارو انجام ندم آروم نمیشم.

همین چند دقیقه پیش یکی از همکلاسیام که 2-3 ساله ازش بی خبرم منو تو فیس بوک پیدا کرده، ادم کرده و خیلی با احترام  و اینا برام پیام گذاشته که خانم باران چقد خوشحالم پیداتون کردم و از این حرفا. در مقابل من چیکار کردم؟ خب معلومه، وقتی یه سری به پیجش زدم، دیدم عکس خودشو داداششو گذاشته و نوشته : "I & My brother" طبیعتاً من برنتابیدم و براش پیام گذاشتم که" سلام، مرسی. در ضمن باید بنویسی "Me & My brother". بعد فکر کردم آخه به تو چه دختر. مگه تو نماینده ی فرهنگستان زبان انگلیسی هستی آخه، یا طرف دوست خیلی نزدیکته؟؟
هر چند این روزا دوستای نزدیکمم تا حدودی رو اعصاب من هستن. همه به نظرشون تنها رسالت من تو این دنیا حفظ امنیت و آرامش اوناس. 

از جنبش اصلاحاتی من تو این روزا اگه بیشتر بخواین بدونین باید بگم، یه مورد دیگه آموزش راننده تاکسی هاس. مثلاً وقتی اعتراض می کنن که چرا وسط میدون  نباید مسافر سوار کنیم؟ چرا جریمه میکنن؟ من وظیفه ی خودم می دونم تا رسیدن به کتابخونه اونارو توجیه کنم، برادر من اینجا قراره شهر باشه، نه دهاتی که شما ازش تشریف آوردین. ( من احترام لازم رو برای روستایی ها قائلم، ولی وقتی تصمیم بگیرن فرهنگ روستا نشینی رو توی شهر همه گیر کنن، به شدت آدم کثیفی میشم.).
این فرهنگ زیبای روستایی که  توی روستا بسیار قشنگه، تو زندگی شهری بسیار آزار دهنده است. مثلاً تو همین کتابخونه ای که من میرم که از سکوت سالن مطالعه اش استفاده کنم، دوستای عزیزی که جدیداً وارد محیط شهر شدن، معنای دقیق سکوت و سالن مطالعه رو بلد نیستن. نمی دونم چطور باید بهشون توضیح داده بشه که اینجا محلی برای قرار های دخترونه نیست. اینجا سالن غذا خوری نیست. گوشیتو سایلنت کن، یعنی صدای ویبره اش روی میز چوبی هم نباید به گوش من برسه. وقتی میز و صندلی گذاشتن، یعنی خواهر دکتر من که برای  تخصص داری درس میخونی، قدم زدن تو سالن مطالعه دور از شعوره.  خواهر روانشناس من که روزی 10 ساعت درس میخونی که ارشد قبول شی، اینجا اتاق اختصاصی تو نیست که با وز وز در گوش من دروس مربوطه رو حفظ کنی، و هر 10 دقیقه یک دور کتابتو تا آخر ورق بزنی که ببینی چقد دیگه  از مطالب باقی مونده. 
در ضمن، چطوری باید یک عده رو تفهیم کنی که وقتی به یه محیط عمومی پا میذاری، قبلش یه دوش ناقابل بگیر که من از صبح با دماغ گیر نشینم، مام و اسپری پودری و اینا هم کمکت میکنه. یا نه اصلاً از این 1000تومنی هام بگیری من راضیم.


حالا بدبختی ملت مارو ببین که با این همه مشکل عمده، درد مسئولین کتابخونه حجابِ. و کل سالن مطالعه ی  خواهران پُر از تهدید علیه دختران بی حجاب داخل سالنِ. 
در راستای همین رسالت اصلاح افراد، امروز به یکی از مسئولین مراجعه کردم که بگم خواهشاً یه کاری بکنین، والا  من دیگه عصبی شدم. اینجا هر روز سنگ پاست که گم میشه، یه تعداد سنگ پای یدک بخرین که وقتی کسی سنگ پا گم کرد صداشو خفه کنین. یه کم گوش داد و من فکر کردم چه سخنرانیه تآثیر گذاری انجام دادم. وقتی حرفام تموم شد، خانومه بهم گفت بله حق دارین، الآن چند بار تذکر دادیم که "خانوما روسری و مانتو تونو در نیارین داخل سالن."  اینجا بود که تازه فهمیدم این خانوم هم یک مسئولِ نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر. و با یک تن صدای متفاوت گفتم: " خانوم عزیز، من اصلاً برام مهم نیس که داخل سالن دخترا با تاپ شلوارک درس می خونن یا چادر ملی؛ من سکوت می خوام". و از اتاق خارج شدم.
من چه گِلی به سرم بگیرم؟؟!!!
این بود انشای من. :دی

No comments:

Post a Comment