Monday, April 16, 2012

یک لحظه از بودن ها

بعضاً دلت می خواهد از دغدغه های لحظه ایت بنویسی، سطر سطر قلم فرسایی کنی.



دلت میخواهد طوری تصاویر ذهنیت را با کلمات بیان کنی که شعر شود.


دوست داری چنان تصویر گری باشی که دیگران هم به اندازه ی تو از تصاویر ذهنت به وجد آیند.


تصاویر مثل عنوان برای  خاطرات  است.
سر بی موی پدرم همراه با سیبیل پرپشتش، اولین تصویر ثبت شده در ذهن کودکی هایم بوده و هر جا بخواهم از پدرم یاد کنم همان تصویر در ذهنم بازیابی میشود و دلم برای پدرم تنگ می شود.
موهای طلایی مادرم، با پوست سفید و بینی نسبتاً بزرگش عنوان خاطرات مادرم می شود.
موهای فرفری برادرم در 2-3 سالگیش تصویر زیباییست که تمام خاطرات 21سال گذشته را برایم تعریف میکند.


و یا
تصویر چین های گوشه ی چشم کسی که دوستش داشتی و شاید هنوز هم...
چین هایی که با لبخند هایش می آمد و ریزتر شدن چشم هایش را باعث میشد...
....
تصویر ثبت شده  توسط یک لنز دوربین با تصویر ذهنت منطبق می شود، مسلسل خاطرات شلیک می شود...
صدای بم با قاه قاه خنده ها...
حتی دست های ثابت روی فرمان ماشین...
....
همین طور ادامه می یابد تا آخرین تصویر زنده ی به جا مانده...
آستانه ی در بی خداحافظی...

No comments:

Post a Comment