Saturday, November 17, 2012

شهری که مرا حبس میکند...

مدت هاست هوس نوشتن توی سَرَمه! هر روز میگم اینو برسم خوابگاه مینویسم، اونم نشد آخر هفته تو خونه...
ولی هیچکدوم به نتیجه نرسیده. دلم نوشتن میخواد، آدمای اطرافم  به درد تخلیه ی ذهن نمیخوردن، نه اینکه بد باشن یا چیزی حالیشون نباشه، نه... من نمیتونم یا نمیخوام چیزی که واقعن هستم رو بهشون نشون بدم. میگم، میخندم، میرقصم، غم و غصه و گرونی رو فراموش میکنم، ولی این من نیستم!! من تنها بعضی روزها تو راه برگشت از سهند به تبریزه که خودم میشم، وقتی با ماشین یکی از بچه ها برمیگردم تبریز، سکوت میکنم، سرمو تکیه میدم به شیشه، به صدای فوق العاده بلند آهنگ هیچ اهمیتی نمیدم، فقط گاهی به سوالی که ازم میپرسه جواب میدم. میگه آهنگو دوس نداری عوض کنم، میگم: نه خوبه.
در واقع هر چی باشه فرقی نمیکنه، من اهمیتی به آهنگی که پخش میشه نمیدم. به هیچی فکر نمیکنم، تا جایی که یادم میاد فقط خیره میشم به ماشینا و جاده!
حتی یه مدتی هست که  سوار ماشین همکلاسیمم نمیشم، از اینکه آرومم و اون فکر میکنه من باید همون دختر شلوغی باشم که تو دانشگاه هستم حس خوبی ندارم.
من تحمل آدمهای معمولی زندگیمو ندارم. آدم های زندگی من یا معمولین یا مهم! معمولی ها بیش از نیم ساعت در روز و بیش از 1ماه پی در پی قابل تحمل نیستند.
من هم اتاقیهامو دوس دارم، ولی نه اونقدر که دلم براشون تنگ بشه، حتی تحمل اظهار دلتنگیشون برام سنگینه.
محبت های بیش از حدشون کلافه ام میکنه، ...
روزای اول دانشگاه میخواستم از پیر مرد خمیده ی بسیار تمیزی که میزها و ظرفای مارو تو سلف جمع میکنه بنویسم. از اینکه بغض میکردم از دیدن قدم های کوتاهش، از اینکه دلم نمیخواست اون میز منو که جای نوه اش هستم تمیز کنه. با شک  دودلی سلام   دادنم که نکنه خجالت بکشه...
ولی 2 ماه گذشت و من به عنوان یه انسان که زود به همه چی عادت میکنه به حضورش عادت کردم، سعی میکنم نگاهش نکنم که با خیال راحت غذامو بخورم، که وقتی نمیبینمش انگار که نیست.
با اینکه این همه سال زندگی کردم و آدمای زیادی دیدم ولی انگار تنوع آدما تمومی نداره، هر روز یه نوع آدم جدید با خصوصیات منحصر بفرد میبینم و مطمئن میشم که هیچوقت قادر به شناخت آدما نخواهم بود، مخصوصاً که هر کدوم دائماً در حال تغییرند...
نبودن باهاشون بهترین راه برای مصون موندن از خطرات احتمالی هر نوع رابطه ی نزدیکه.
این پست مثل همیشه بدون فکر نوشته شده، بدون ویرایش انتشار میشه...ذهن پراکنده قادر به نوشتن مطالب منسجم نیست!!


No comments:

Post a Comment