Sunday, September 11, 2011

امروز پر هیاهو

از دیروز انقد چیزای عجیب غریب شنیدم و دیدم که حد نداره.
مثلاً یکیش اکران فیلم وزین اخراجی های 3 تو اتوبوس بود، منم که قول شرف داده بودم به هیچ قیمتی این فیلمو نبینم بی شرفی پیشه کردم و دیدم، بعضاَ هم خندیدم ولی از اینکه دیدم و خندیدم از خودم شرمنده ام...
شب کابوس رنگ و انتخابات می دیدم.
اکبر عبدی و شریفی نیا( که از قدیم گفتن، کچل اسمش زلفعلی میشه) بیشتر از خود ده. نم.کی  اعصاب منو خرد میکنه. چراش بماند، چون تعریف کردن فیلم گناهش 10 برابر دیدنشه.

دومیش روش آسان محرم شدن تو سوریه یا یه همچین جاییه. به فتوای یکی از علمای عظام واسه اینکه همکارای خانم و آقا تو محل کار محرم باشن و شیطان در بین اونا رخنه نکنه، همکار خانوم باید سینه ی مبارکشون رو در اختیار آقا قرار بدن که ایشون 5 مرتبه سینه ی (یا همون ممه ی خودمون) خانوم رو بمکن، تا محرم شن و دیگه شیطان غلط بکنه بره اونورا...
البته دلیل هم داره ها ممه که بخوره رابطه ی اونا مادر و پسری میشه و دیگه کسی به مادر یا پسرش که نظر نداره. داره ه ه ه؟؟
توجه داشته باشین که 5 مرتبه کمتر نباشه ها، البته نگفتن مدتش چقدر باشه،میتونین  هر بار به مدت 1 روز این کار رو ادامه بدین، ولی توجه کنین اگر خواستین جهت نفس گیری ممه رو از دهانتون خارج کنین 1بارتون تمون میشه.
بعد بگین ایزلام سخت گیره،... به این خوشگلی. حتی کفار هم اخلاقیات بهشون اجازه نمیده همچین کاری بکنن، ولی ما مجبوریم و وظیفه ی شر..عی  ماست.

سومیش صحبت های یکی از علمای وطنیه. فرمودن که گویا موسی با فرعون جنگیده و همه ی مردا رو کشته، در نتیجه پیروز شده و زن های مصر جزو غنائم شده، موسی زن ها رو بین اشکریانش تقسیم کرده هی تقسیم کرده ولی زن ها زیاد بودن، بالاخره به هر سرباز 20 تا زن رسیده و خوش به حالشون شده...
ایشون می فرمودن ما خیلی خوب بودیم که زن سران لشکری و کشوری و غیره رو بعد از شکست دادن فرعون زمان(شاه ملعون) به عقد خودمون و برادران و... در نیاوردیم. در حالیکه حق ما بودن.
حالا این تاریخ رو تو کدوم کتاب نوشته و کدوم کتاب این زن ها رو حق مسلم اینها کرده، جرئت داری بپرس.

حالا با این اوصاف هی من میخوام یه سوراخ موش پیدا کنم از این مملکت گل و بلبل دل بکنم و برم، تا میام تصمیم میگیرم، بابام شروع میکنه به عملیات تضعیف روحیه علیه من.
ما ایرانی ها پذیرش شدیدی واسه دی.ک.تا.توری داریم. وقتی توی خونه، فامیل، مدرسه، دانشگاه و... خیلی راحت تسلیم میشیم و میترسیم از بیان نظریاتمون که مبادا طرف صداش بره بالا، نکنه از من ناراحت شه، نکنه ترکم کنه، نکنه تنبیه کنه... چطور ادعا های بزرگ می کنیم واسه زندگیمون...
ما حتی بلد نیستیم نظراتمون رو بیان کنیم، حتی اگه اجازه بدن...

جمعه تبریز بودم، خیابان امام تا خود چهار راه آبرسان پر ماشین ها و آدم های خوشحال بود، خوشحالی واسه پیروزی تیم تراکتور سازی.
از پیر زن 80 ساله تا بچه ی 2 ساله داشت داد میزد تیراختور...تیراختور..حالا نمیدونم اون پیر زن یا بچه 2 ساله هم میدونست تراکتور چیه و چرا انقد مهمه یا فقط عود خصوصیت گوسفندی ما ایرانی ها بوده!!( گوسفندا دنبال هم راه میفتن بدون اینکه بدونن کجا دارن میرن). شاید هم ناشی از کمبود تفریح باشه، چون من خودم ساعت 9:30 راه افتادم که از شادی ملت روحیه بگیرم.
این اتفاقات واسه ما خیلی هیجان انگیزه و کلی واسمون آدرنالین ترشح میشه و ما بسی انرژی تخلیه میکنیم.
البته من از ترسِ...نم  زود برگشتم، و خیلی اتفاقات جالب ندیدم. همیشه همه کارام نصفه کاره اس خدایی.
یه دوستی دارم انقد قشنگ آدمو خر میکنه....و آدم هیچوقت خر نمیشه مگر اینکه خودش هم راغب به خر شدن باشه، و گویا دوستم تو کریستال بالش دیده که من دیگه این کار آخرم نصفه نمیمونه. به قول بچه ها گفتنی: کریستال بالت تو حلقم علی.

No comments:

Post a Comment