Friday, September 23, 2011

کوتوله ی بدجنس

عجیبه بعضیا چه هلو ازدواج می کنن. حالا ما بخوایم یه گ.هی بخوریم انقد به خودمون فشار میاریم، انقد میریم تو بحر زیر و بم طرف تا بالاخره میفهمیم اصلاً کِیس مناسبی نیست. 
حالا ماجرای دوماد دیشبیه بماند، یه اتفاق شدیداً جالب همین الآن فهمیدم، کلی خنده ام گرفت. آخه چه جوری میشه؟ 
یکی از دوستان یک ساله آمریکا تشریف دارن، و طبیعتاً نمیتونن برگردن، چه مدت نمیدونم، ولی به هر حال میدونم سر یه سال نمیتونه برگرده، همین 2دقیقه پیش از سر بیکاری پروفایل ها رو زیرو رو میکردم تو فیس بوک که دیدم بعله ایشون هم نامزد کردن، و دختر خانوم همین جا ور دل ماسااا. حالا از طریق oovoo  بوده  این  اتفاق میمون، یا skype  دقیقاً در جریان نیستم. 
هم خوشحال شدم، هم خنده ام گرفت، هم تعجب کردم...خلاصه که امسال بازار ازدواج بین دوستان گرم بود، فقط سر ما بی کلاه موند. 


و اما عروسی دیشب، تا از در سالن اومدن تو، عروس دومادو میگم، خنده ی همراه با افسوس داشت خفه ام میکرد.
آخه عروس کمِ کم 7-8سانت از دوماد بلندتر بود، تازه عروس کفش تخت هم پوشیده بود طفلک، و کلاً دوماد یه چی تو مایه های ا.ن بود. تا اینجای ماجرا به من ربطی نداشت و صرفاً رگ خاله زنکی من زده بود بیرون.
آقای دوماد به نظر میومد مجبور بودن ازدواج کنن، و علاقه ای به همبستر شدن با اون دختر خانوم نازِ خوش اخلاق نداشتن. بمیرم براشون، آخه ایشون پیشنهاد ازدواج پنه لوپه کروز  رو رد کردن چطوری می تونن این دختر معمولی رو تحمل کنن.
دختره هر چی رقصید، هر چی خندید؛ پسره عین چُس نگاش کرد. وقتی هم داشت شاباش میداد احساس کردم توی یه کاباره ی  در پیت نشستم و عروس دختریه که رو میز میرقصه و دوماد همون مرد شکم گنده ی عیاشیه که صرفاً جهت چشم چرونی اومده، و بدون هیچ احساسی به رقاص پول میده که راضیش کنه شب رو با این مرد بو گندو بگذرونه.
خود دوماد که به درک، مادر و خواهراشم دقیقاً  حسی رو به آدم منتقل می کردن که انگار پسرشون براد پیت ِ و دختر هم کوزتِ زشت، و اینا به شدت ناراضی و ناراحتن از این وصلت.
ولی عروس لبخند رو لبش بود، و به نظر راضی میومد؛ ولی من دوست داشتم سوپر وومن بودم و دختر رو از دست این دیو کوتوله نجات میدادم.
گویا این دیو استاد دانشگاهِ ، و مثلاً این یک مورد تمام ایراد های اون رو میپوشونه.
البته قیافه و تیپش به من مربوط نمیشه، ولی یک لبخند به یک عروسِ خوش خنده به نظر من تمام مهمونای اون جشن رو راضی می کرد.
نمیدونم، من که حس خوبی به این دوماد نداشتم...
بله من فضولم و خیلی هم کار به کار دیگرون دارم... 

No comments:

Post a Comment