Thursday, July 14, 2011

پریشان گویی

داشتم فکر میکردم کاش یه دوربین درست حسابی داشتم که از 5مگا پیکسل بیشتر بود...نمیدونم چرا دلم نمیاد پول بدم  یه دوربینی که آرزوشو دارم بخرم. یعنی راستش همش فکر میکنم سرم کلاه میره، یا کیفیتش اونی نمیشه که من میخوام، یا ظاهرش!!
عاشق دوربین "و" بودم...شاید 1-2 بار بیشتر ندیده بودمش، ولی خب دوسش داشتم؛ هیچ وقت هم قسمت نشد بپرسم مدلش چیه.
الآن داشتم کارایی که باید تا شب انجام بدم رو لیست میکردم، آخریش این بود که یک فِرِم از زندگی امروزم رو ثبت کنم، واسه همین یهو حسرت دوربین رو دلم سنگینی کرد.
وقتی کارامو لیست میکنم زیاد فکر میکنم، مثلاً فهمیدم که 504 واقعاً کتاب کسل کننده ایه، چون10 روزه شروع کردم بخونمش و هر روز مینویسم" 1 درس از 504" و تا حالا به سختی 1 درسشو خوندم. واسه خودم نگرانم.
من هر موقع بی برنامه فکر کردم یا یه چیزی زو من تأثیر خاصی گذاشته، بی رودرواسی ریدم به همه چی.واالا.
یکیش همین 504 که چون فهمیدم خسته کننده اس پس به خودم حق میدم نخونمش، یا فیلمی که پریروز دیدم و به اندازه ی "ادوارد دست قیچی" واسم هیجان انگیز بود.
فایندیگ نورلند اسم فیلمی بود که دیدم. یک آن خیلی چیزا ازش دریافت کردم، مثلاً اینکه: فیلم همه چی داشت، تراژدی، رومنس، فانتزی، حتی ابتذال هم.
جدایی اتاق جیمز  بری و همسرش از اولین صحنه هایی بود که توجه منو جلب کرد، و اینکه همسرش دعوت اونو برای همراهی  رد کرد...این یه جور ناهماهمگی  بود. شاید به نظر من البته. چون از سرک کشیدن تو دنیای آدمای حتی یکم عجیب هم لذت میبرم.
وقت گذرونی "بری "با کسای دیگه واسم بیشتر نوستالژی بود تا کشف یه گره تو داستان، تقریباً میدونستم چرا. تفاوت دنیای "بری" و همسرش خیلی راحت میتونست زشتی کار "بری" رو ماست مالی کنه، و کرد...کسی از کار اون منزجر نشد.
راستش یه جاهایی هم انگار داشت تبلیغ قانون جذب رو میکرد...
میخوام باورش کنم، شاید به درد خورد.
منم به وجود پری ها اعتقاد دارم.:دی


پ.ن: راستی آهنگ فوق العاده ای داشت.

No comments:

Post a Comment