Sunday, July 17, 2011

Eternal sunshine of the spotless mind

عادت به نوشتن دارم، خیلی مهم نیست موضوع چه باشد...گاه نوشته هایم کوتاه است گاه بلند، هیچ اصولی ندارد...هیچ قالبی هم ندارد.
ذهن و تخیلاتم همیشه آبستن است، زایشش در نوشتن بهتر از زمانی است که صحبت میکنم یا عمل میکنم. نه اینکه خوب بنویسم، بد حرف میزنم، بد عمل مبکنم.
گاه حتی تواناییش را دارم عاشقانه بنویسم، ولی انگار عشق این روزها موضع ضعف است، خودم را سانسور میکنم.
حتی فانتزی های س.ک.س یم دست کمی از فیلم های پورن ندارد... ولی توانایی توصیفش را هم ندارم... من چقدر این روزها برای خودم متأسفم.
از اتفاقات دورو برم و آنچه مرا اذیت میکند چیزی نمیگویم...هر روز سفارش میشوم که مبادا چیزی از عذاب هایی که میکشیم بگویم، هیچ نمیگویم...گریه ام میگیرد، ترجیح میدهم تا حد امکان از خانه خارج نشوم...اینطوری هم در امانم هم در آرامش نسبی...میترسم حجابم ایرادی داشته باشد و مستوجب یک تجاوز گروهی یا نیمه گروهی شوم!!!
میترسم ناخواسته نگاهی کنم از فرط خواستن، کسی آزاری ببیند!!
میترسم کسی عاشقم باشد، و مرا تکه تکه کند در روز روشن!!
فرار میکنم از زندگی از هر آنچه روزی مرا نمکی شاد میکرد.


دلم جمعی شاد میخواهد، دلم دوستانی جدید میخواهد که هیچ پیشینه ای با آنها نداشته باشم...دلم بحث میخواهد...دلم میخواهد باز عاشق شوم و این بار اشتباه نکنم، این مورد آخر بعید ترین آرزوی من است، عاشق که نه، حتی کسی را نگاه هم نمیتوانم بکنم. حتی به او هم فکر نمی کنم، یادم نیست حتی یک بار دوست داشتن کسی را تا این انداره که او دوست داشتن مرا تحقیر کرد، تحقیر کرده باشم.


فیلم " Eternal sunshine of the spotless mind" را دیدم، چقدر دوست داشتم این فیلم را؛ گاه فکر میکنم چرا پیشتر انقد فیلم نمیدیدم ، چرا سالها خودم را از این لذت محروم نگه داشته ام.
چقدر دوست داشتم لذتم را با کسی شریک شوم، ساعتها بنشینم و از این فیلم صحبت کنم، بگویم دیدی  Michel Gondry  هم مثل من فکر میکند. او هم به نظرش خاطرات خوب خوبند، حتی اگر آخر رابطه خوب نباشد. تکرار خاطرات خوب لذت بخش است.
یا بگویم دوست داشتن به زمان یا خاطرات ربطی ندارد، یک چیز احساسی است.


الان یه اس  ام اس اومد واسم که " امیدوارم روزی برسه که تمامی متن اس ام اس هامون این باشه: مهدی آمد." چی بگم خب؟؟!!




No comments:

Post a Comment