Sunday, August 28, 2011

عشق های اینجوری

 پاک کن رد کفشهاي پاشنه بلندم را از مسير خانه ات، مبادا مادرت بفهمد!
اينجوري فکر ميکنم با زري دختر همسايه ي روبروييتان هيچ فرقي ندارم!
 خاله خان باجي را فرستادم پي ات که بيايي روي پشت بام، آنقدر منتظر ماندم تا سرما خوردم!
 خان باجي ميگويد چون دفعه ي پيش گريه کردم و سرمه اي که دزدکي به خاطر تو کشيده بودم ماليد روي صورتم و زشت شدم ديگر نيامدي!دست خودم نبود دلم درد ميکرد که گريه کردم...تو که ميفهمي.

No comments:

Post a Comment