Wednesday, August 31, 2011

Twilight*

به من بر میخورد در دانشگاهی درس بخوانم که هیچ امیدی برای پیشرفتم به من نمی دهد، یک بار این اشتباه را در دوره ی لیسانس انجام دادم و دیگر تکرارش نمی کنم.
 حداکثر تلاشم را میکنم تا احترام ِ اهدافم را حفظ کنم، حتی اگر رسیدن به آنها غیر ممکن باشد. احترامشان واجب است در حد احترام به خودم.
من چیزی برای از دست دادن ندارم، (البته به جز خانواده ام) نه عشقی، نه کاری، نه دوستی، و نه وطنی که دل خوشی از آن داشته باشم...یک آدم آزاد هر کاری که دلش بخواهد انجام میدهد...
تا لنگ ظهر میخوابد، به محض بیدار شدن مینویسد، ساعتش را 7-8 ساعت عقب میکشد، آهنگ های مختلف گوش میدهد و با آنها زار میزند، جلوی آینه قِر میدهد، شیرجه به خاطرات میزند بعضی ها را به وضوح میفهمد و ذوق مرگ میشود از سطح لیسینینگش.


در وبلاگ خرس جمله ی جالبی خواندم : " مهم این است که برایند زمانهایی که دو نفر با هم هستند خوشحال باشند و از بودن با هم لذت ببرند." شاید کلی از مشغله های فکریم با همین جمله برای مدتی از بین رفت. از اینکه یک نفر دیگر مثل من فکر میکند آرامم میکند. این یعنی من خودم را گول نمی زنم.
این را گفتم که بعدش بگویم چیزهایی که از یک رابطه برایت باقی میماند نیز مهم است، منظورم چیزهای خوب است، مثل کلیات شمسی که همیشه روی میزم است و هر روز ورقش میزنم و هر غزلی که نظرم را جلب کند بلند بلند میخوانم، شاید هم توی دلم بخوانم.
ممکن است یک رفتار خوب در  آدم باقی گذاشته باشد، مثلاً یاد بگیری خودت باشی، خوب یا بد به هر حال خودت باشی. یا بتوانی احساست را آزاد کنی بدون اینکه شرم شرقی دست و پا گیرت باشد. حس خوبی دارد بی قید بودن عقده ای نمیشوی، حرفی توی دلت قلمبه نمیشود، هیچ وقت حسرت نمیخوری از پنهان کاریهایت، سرکوب هم نمی شوی. خلاصه که عالیست.
بعضی وقت ها هم هدف هایت تحت تأثیر رابطه ات شکل میگیرد، ایده آل هایت بر اساس بهترین رابطه ات تغییر میکند. به هر حال این رابطه ها خیلی کارها با آدم میکند که عشق توی آنها گم است. خوب است که آدم یک رابطه ی خوب داشته باشد حتی اگر زود تمام شود.
رابطه با آدم هایی که اهدافشان سطح پایینی دارد ، زندگی را  آشغالتر از آنی میکند که فکرش را بکنی. من همه چیز را رها کردم و وقتی داشت اوج میگرفت رو به آسمان با لبخند دستی برایش تکان دادم. آنچه باقی ماند زندگیم را خواهد ساخت، تمام بدی ها را فراموش کردم و تمام بهترین ها را برای شروع زندگی نو نگه داشتم.


عشق سالهای وبا را بردی و شاید تنها یادگاریِ خوبی باشد که از من به همراه داری...شاید هم باقی گذاشتی کنار بقیه ی گذشته ات در این شهر با هوای دلگیر.

*عنوان یکی از آهنگهای  ونجلیس .

No comments:

Post a Comment